سلام حاج آقا
خدا قوت
یه سوال داشتم از خدمتتون
چقدر نظر گذاشتن برای مطالبتون سخته
آخرم نفهمیدم چجوری نظر بذارم
یه پسر عمو دارم هم سن خودم. اونها توی شهرستانن و ما تهران. درمورد مسائل بیشتر سیاسی با هم چت میکنیم
ئو یا سه سالی هست که حرفاش یه جوری بود البته از قبلشم رفتاراش. تا اینکه با ایمیل ازم خواستگاری کرد.به قول خودش 7 سال یا بیشتر به من علاقه داشته.
خب من گفتم باید همدیگر و بشناسیم. به دلایلی که به درازا میکشه نه من فعلا میتونم این مسئله رو به خانوادم بگم نه اون. با هم چند بار درمورد شرایطمون با هم صحبت کردیم.
ولی هرچی باشه حضوری یه چیز دیگه ست. من خودم اینطور حرف زدنو دوست ندارم. تازه بخاطر کارش خیلی وقتا نیست. این باعث شده خیلی حرفامون به درازا بکشه. اون منو دوست داره ولی من نمیدونم. میترسم از این بیشتر طول بکشه. اصلا میترسم اگه یه وقت نخواستمش بهش نه بگم. شکست روحی میخوره. نمیدونم از خواستگار فراری شدم. همش فکر میکنم چون اون منو میخواد منم یه دینی نسبت بهش دارم و اون اینه که تا جواب خواستگاریشو ندم به کس دیگه ای فکر نکنم. ولی چه کنم که این امر طولانی شده و تا حالا بی نتیجه. خواهش میکنم راهنماییم کنید.
لطف زیادی بهم میکنید اگه به ایمیلم ارسال کنید
.
.
.
.
.
.
باسمه تعالی
سلام خواهر خوبم
از حسن اعتمادتون تشکر می کنم
بدون مقدمه و حاشیه اضافی
اگر احتمال می دهید که شرایط به نحوی است که امکان ازدواج شما دو نفر وجود دارد از او بخواهید صداقت خود را با خواستگاری رسمی شما از پدر مادرتون اعلام نماید و سپس جریان را به روال عادی و طبیعی که در هر ازدواجی هست بیندازید و ارتباط غیر رسمی را خاتمه دهید .
اگر راضی به اعلام رسمی نشدند بدونید که در اعلام عشقشون به شما دروغ می گویند یا اینکه به قول قدیمی ها جربزه یک مرد را ندارند و شایسته همسری با شما را ندارند .
ضمنا سن شما روبه بالا رفتن است و شایسته نیست خود را مشغول به این مسایل حاشیه ای نمایید، دختر خاله و پسر خاله ای را سراغ دارم که در موقعیت شما بودند و دختر خانم تمام خواستگارهای خوب خود را رد می کرد در انتها هم ازدواجشون سر نگرفت و الان هر دوشون پشیمون هستند و از زندگی جدیدشون هم با همسرانشون راضی به نظر نمی رسند .