• وبلاگ : ازدواج آگاهانه، همين و بس
  • يادداشت : سلام خوش آمديد
  • نظرات : 0 خصوصي ، 6 عمومي
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + يه آشنا 

    سلام

    من پسر جواني هستم حدود 20 ساله .

    مي گويند ازذواج نبمي از دين دين را كامل مي كند و با ازدواج نيمي از دين كامل مي شود.

    اما كساني مثل من كه خانواده و شرايط زندگي آنها اجازه ازدواج را به آنان نمي دهند و از طرفي ميدانم كه با ازدواج به حس تنهايي من وپايان ميدهد خيلي از كارهايي كه را كه امروز بر اثر تنهايي و ميل به جنس مخالف انجام ميدهم را ديگر انجام نخواهم داد.

    اما شرايط اجازه ازدواج را به من نميدهد .

    من چه بايد بكنم

    لطفا جواب در يك پست در همين وبلاگ بدهيد

    در يونان باستان، سقراط به دانش زيادش مشهور و احترامي والا داشت. روزي يكي از

    آشنايانش، فيلسوف بزرگ را ديد و گفت:”سقراط؛ آيا مي‌داني من چه چيزي درباره

    دوستت شنيدم؟“

    سقراط جواب داد: ”يك لحظه صبر كن، قبل از اينكه چيزي به من بگويي، مايلم كه از

    يك آزمون كوچك بگذري. اين آزمون، پالايش سه‌گانه نام دارد.“ آشناي

    سقراط: ”پالايش سه‌گانه؟“سقراط: ”درست است، قبل از اينكه درباره دوستم حرفي

    بزني، خوب است كه چند لحظه وقت صرف كنيم و ببينيم كه چه مي‌خواهي بگويي.

    اولين مرحله پالايش حقيقت است. آيا تو كاملا مطمئن هستي كه آنچه كه درباره

    دوستم مي‌خواهي به من بگويي حقيقت است؟“ آشناي سقراط: ”نه، در واقع من

    فقط آن را شنيده‌ام و...“ سقراط: ”بسيار خوب، پس تو واقعا نمي‌داني كه آن حقيقت

    دارد يا خير. حالا بيا از مرحله دوم بگذر، مرحله پالايش خوبي. آيا آنچه كه درباره

    دوستم مي‌خواهي به من بگويي، چيز خوبي است؟“

    آشناي سقراط: ”نه، برعكس...“ سقراط: ” پس تو مي‌خواهي چيز بدي را درباره او

    بگويي، اما مطمئن هم نيستي كه حقيقت داشته باشد. با اين وجود ممكن است كه

    تو از آزمون عبور كني، زيرا هنوز يك سوال ديگر باقي مانده است: مرحله پالايش

    سودمندي. آيا آنچه كه درباره دوستم مي‌خواهي به من بگويي، براي من سودمند

    است؟“ آشناي سقراط: ” نه، نه حقيقتا.“ سقراط نتيجه‌گيري كرد: ”بسيار خوب، اگر

    آنچه كه مي‌خواهي بگويي، نه حقيقت است، نه خوب است و نه سودمند، چرا اصلا

    مي‌خواهي به من بگويي؟“

    اينچنين است كه سقراط فيلسوف بزرگي بود و به چنان مقام والايي رسيده بود.
    نامم؟! بشولش ديگه!
    سلام
    خودمونيما يه سه سالي دير با وبلاگت آشنا شديم
    حالا براي دومي و سومي سعي مي کنيم از نصايح شما استفاده کنيم
    همين! مال هيچکس نيست!


    با سلام

    وبلاگ شما در بين 100 وبلاگ برتر نظر سنجي پرشين بلاگ قرار دارد از شما دعوت ميکنيم در مراسمي که به همين مناسبت براي تقدير از وبلاگ نويسان برتر ترتيب داده شده است شرکت فرمائيد . براي ثبت نام و دريافت اطلاعات بيشتر مي توانيد از روز يکشنبه يازدهم خرداد بين ساعات 16 تا 20 با تلفن هاي زير تماس خاصل فرماييد .

    تاريخ برگزاري 23 خرداد ماه

    محل برگزاري دانشکده مديريت دانشگاه تهران

    ساعت : 16 الي 19

    09354224229

    09359459999

    + سلام 
    چندگاهيست وقتي مي گويم: «اللهم کل لوليک الحجة بن الحسن»با آمدن نام دلربايت دلم نمي لرزد.
    چندگاهيست وقتي مي گويم: «صلواتک عليه و علي آبائه» به ياد مصيبتهاي اهل بيتت اشک ماتم نمي ريزم.
    چندگاهيست وقتي مي گويم: «في هذه الساعة» دگر به اين نمي انديشم که در اين ساعت کجا منزل گرفته اي.
    چندگاهيست وقتي مي گويم: «و في کل الساعة» دلم نمي سوزد که همه ساعاتم از آن تو نيست.
    چندگاهيست وقتي مي گويم: «وليا و حافظا» احساس نمي کنم که سرپرستم، امامم کنار من ايستاده و قطره هاي اشکم را به نظاره نشسته است.
    چندگاهيست وقتي مي گويم: «و قائدا و ناصرا» به ياد پيروزي لشکرت، در ميان گريه لبخند بر لبم نقش نمي زند.
    چندگاهيست وقتي مي گويم: «و دليلا و عينا» يقين ندارم که تو راهنما و نگهبان مني.
    چندگاهيست وقتي مي گويم: «حتي تسکنه أرضک طوعا» يقين ندارم که روز حکومت تو بر زمين، من هم شاهد مدينه فاضله ات باشم.
    چندگاهيست وقتي مي گويم: «و تمتعه فيها طويلا» به حال آناني که در زمان دراز حکومت شيرين تو طعم عدالت را مي چشند غبطه نمي خورم.
    اما چندگاهيست دعاي فرج را چند بار مي خوانم تا هم با آمدن نامت دلم بلرزد، هم اشکم بريزد، هم در جست و جويت باشم، هم سرپرستم باشي، هم به حال مردمان عصر ظهور غبطه بخورم و هم احساس کنم خدا در نزديکي من است و تو ذخير? خدايي که هميشه با مني